اخبار محرمانه - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
نگاهی به جایگاه سه رئیسجمهور زندۀ پیشین با مروری بر نوع مواجهه با رئیسان دولتها در گذشته بعد از اتمام مسئولیت
مهرداد خدیر| سه رئیسجمهور زندۀ سابق
ایران همچنان به مثابه سه نماد از میزان آزادیهای سیاسی با توجه به نوع رفتار با مقامات سابق در تاریخ درازدامن پیش از انقلاب 57 مطرحاند. خاصه این که رئیسجمهوری کنونی وزیر یکی از این سه بوده و از همراهی برخی از وزیران دیگری بهره میبرد و البته نسبتی با یکی از آنان ندارد.
هفته قبل خبری منتشر شد دایر بر این که هر چند از آغاز به کار دولت چهاردهم 100 روز گذشته اما همچنان رویۀ دولت قبل درباره دفتر رئیسجمهوری دورههای یازدهم و دوازدهم (حسن روحانی) پابرجاست.
در ادامه هم توضیح داده شده بود: «طبق قانون باید امکانات دفتری و پرسنلی و مالی در اختیار رئیسان جمهور پیشین قرار گیرد و درحالیکه به دفتر سیدمحمد خاتمی و محمود احمدینژاد تعلق گرفته، اما دولت سیزدهم (مرحوم ابراهیم رئیسی) از واگذاری این امکانات قانونی به دفتر حسن روحانی استنکاف ورزید و در نهایت با مداخله دفتر رهبری و نظر ایشان و ماهها پس از پایان دولت دوازدهم، ساختمانی در اختیار دفتر روحانی قرار گرفت.
با این وجود بودجه و امکاناتی که باید طبق قانون در اختیار این دفتر قرار گیرد هنوز تعلق نگرفته و بهرغم مذاکرات صورتگرفته، کماکان شرایط قبلی پابرجاست و معاون مالی و اداری نهاد ریاستجمهوری دولت سیزدهم که در این دولت هم ابقا شده، بر همان رویۀ پیشین در قبال دفتر روحانی پافشاری میکند و هیچ تغییری در اینباره رخ نداده است.»
نمیدانیم اتفاق جدیدی رخ داده یا نه چون قاعدتاً مشکل با دستور رئیسجمهور پزشکیان باید حل شده باشد یا حل شود و اگر نشده باشد مایۀ تعجب است چون رئیسجمهوری اسبق در زمره حامیان رئیسجمهوری کنونی بود و برخی از اعضای دولت روحانی در دولت جدید عضویت دارند و دست کم آنان میتوانند پیگیری کنند (چهرههایی چون محمدجواد ظریف، علی ربیعی، مجید انصاری، سیدعباس صالحی و حاجیمیرزایی در این زمرهاند).
نمیخواهم به این موضوع بیش از این اشاره کنم بلکه این خبر بهانهای است تا به موضوع جایگاه رئیسان جمهوری زندۀ سابق به مثابه یک پدیدۀ کمسابقه در تاریخ سیاست در
ایران بپردازیم. کمسابقه یا بیسابقه نه از این حیث که از 1358 خورشیدی به قبل اساساً رئیسجمهوری نداشته باشیم که سابق باشد یا لاحِق زیرا در قالب نخستوزیر یا رئیسالوزرا یا صدراعظم پیشینه داشته است و میتوان تسری داد.
بلکه از این منظر که در تاریخ
ایران مقامات ارشد سیاسی آن هم در اندازه رئیس دولت و عالیترین مقام اجرایی وقتی دیگر بر سر کار نبودهاند و همچنان در قید حیات دیگر چندان در معرض نگاه عمومی نبودهاند یا نمیتوانستند باشند یا ترجیح داده میشد نباشند. برخی کاملاً حذف میشدند، بعضی خانهنشین و اگر همچنان مورد توجه بودند نیز باز حتماً از مرکزیت قدرت دور میشدند.
به این صورت که مثلاً به عنوان سفیر به کشوری دیگر اعزام میشدند یا این که نخستوزیر سابق به عنوان وزیر دربار منصوب میشد. اگرچه هیچگاه نخستوزیر در کابینهای دیگر وزیر نمیشد چون تنزل جایگاه به حساب میآمد اما وزیر دربار مستثنا بود زیرا شأنی بالاتر از دیگر وزیران داشت و مرتبط با خود شاه شناخته میشد نه زیرنظر نخستوزیر.
خاطرات اسدالله عَلَم نخستوزیر آغاز دهۀ 40 خورشیدی و وزیر دربار بعدی تا میانۀ دهۀ 50 نشان میدهد تا چه حد به شاه نزدیک و یار گرمابه و گلستان او بوده است. امیرعباس هویدا هم پس از 13 سال نخستوزیری به وزارت دربار منصوب شد.
غرض از این یادآوریها بیان این نکته است که از نشانههای ساختار دموکراتیک این است که مقامات ارشد و زندۀ سابق همچنان امکان فعالیت علنی و اظهارنظر عمومی سیاسی داشته باشند حال آن که روال علیالاغلب این بوده که شخص یا درعرش سیاست باشد یا به فرش سقوط کند و همین که جان او از گزند مصون باشد باید شاکر میبوده است. وقتی درباره خود سلطنت این قاعده صدق میکرده صدراعظمها جای خود داشتند و به تعبیر خواجۀ شیراز:
شُکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
با این وصف روشن میشود که چرا فضلالله زاهدی عامل اجرای کودتای 28 مرداد 1332 بعد از نخستوزیری در داخل نماند و به خارج از کشور فرستاده شد و بازگشتی هم در کار نبود. اگر خوشاقبال بودند سفیر یا وزیر دربار یا رئیس دانشگاه یا مدیرعامل شرکت ملی نفت میشدند مانند زاهدی و علم و هویدا و دکتر منوچهر اقبال که پزشک بود اما رئیس شرکت نفت شد چون نمیخواست سفیر شود اگرچه درباره مرگ این آخری هم شایعاتی وجود دارد و پزشکی گفته بود وقتی رسیدم سم کار خود را کرده بود که اگر هم قتل نبوده ظن خودکشی را به خاطر تاب نیاوردن برکناری تقویت میکند.
بداقبالها یا در همان صدارت جان خود را از دست میدادند (رزمآرا و هژیر و منصور) یا مانند دکتر محمد مصدق سالیان بعد از نخستوزیری را باید در حبس و حصر بگذرانند و بعضی مانند هویدا هم با انتصاب به وزارت دربار گمان میکردند جستهاند اما سر و کار او هم به زندان افتاد. با مزه این که هویدا در دادگاه به خلخالی گفت: مرا در حالی به عنوان همۀکارۀ رژیم سابق محاکمه میکنید که خودم زندانی آن رژیم بودم!
به بیان دیگر ما شاهد فعالیت سیاسی و علنی و حضور پررنگ نخستوزیران زندۀ سابق نبودیم. یا به نوعی در حکومت بودند یا از صحنه خارج میشدند و به سیاق عنوان فیلم مشهور سینمایی که «جایی برای پیرمردها نیست»، جایی برای سابقها نبود و انگار سابق خوب هم سابق مرده است! بعد از انقلاب 1357 که مناسبات سیاسی به کلی تغییر کرد و از همان بدو ورود رهبر انقلاب از استقبالکنندگان در فرودگاه مهرآباد خواست به رسم طاغوت دست بسته نایستند طبعاً انتظار میرفت در این فقره هم شاهد تغییر اساسی باشیم به این معنی که رئیسجمهور یا نخستوزیر سابق اگرچه دیگر در مصدر کار نباشد ولی بتواند کنش سیاسی مشهودی ابراز کند.
این اتفاق اما تا 27 سال بعد به تأخیر افتاد تا سال 1384. زمانی که سیدمحمد خاتمی نه با عنوان رئیسجمهوری که در مقام رئیسجمهوریِ سابق شناخته شد. سابقی که زنده و در میهن بود و کماکان در متن و بطن سیاست بود بیآنکه حتی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شده باشد. بلکه دقیقاً به عنوان رئیسجمهوری سابق و در عین حال در حال فعالیت سیاسی و نه در انزوا یا در خارج از کشور و از این حیث با تمام اسلاف خود متفاوت شد منتها به خاطر حوادث سال 88 این دوره هم شوربختانه تنها چهار سال دوام یافت و آن بختک به شکلی دیگر بر سر او هم افتاد.
شاید تصور شود نباید خاتمی را نخستین دانست چراکه بازرگان و مهدویکنی هم بعد از نخستوزیری کاملاً حذف نشدند. دربارۀ این دو مورد باید یادآور شد: درست است که نخستوزیر دولت موقت (مهندس بازرگان) بعد از استعفا عضو شورای انقلاب و در پی آن نمایندۀ مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود اما این وضع تا سال 1363 بود و طی 10 سال بعد اگرچه به زندان نیفتاد اما تا زمان درگذشت نه روزنامه داشت نه امکان فعالیت سیاسی علنی حزبی. سال 1364 هم به او اجازه کاندیداتوری در انتخابات ریاستجمهوری داده نشد.
درست است که در
ایران بود و جز سفری کوتاه به آلمان در میانۀ دهۀ 60 و روزهای آخر عمر (دی 1373) و به قصد درمان به سوئیس و البته نافرجام به خارج از کشور نرفت و با این که منتقد ادامۀ جنگ بود و حضور انتقادی سیاسی داشت اما ارتباط او با بخشهای قابل توجهی از جامعه قطع شده بود و تنها گاهی مجلات آدینه و کیان سراغ او میرفتند.
اتفاقاً مرحوم مهدویکنی هم بعد از نخستوزیری به حاشیه رفت و به عنوان نخستوزیر سابق دیگر مورد توجه نبود و در جامعه الامامالصادق حاشیهای امن برای خود انتخاب کرد و بازگشت راست سنتی به قدرت اجرایی بعد از درگذشت امام بود که دوباره دیده شد و فراموش نکنیم خیلیها او را به عنوان نخستوزیر سابق به یاد نمیآورند چراکه از سر اضطرار یک چند در شهریور و مهر 60 بر عهده داشت.
نخستوزیر بعد از بازرگان (محمدعلی رجایی) هم در پی آن رئیسجمهور شد و چون با همین عنوان به شهادت رسید طبعاً امکان ایفای نقش با عنوان رئیسجمهوری زندۀ سابق یا نخستوزیر سابق را نیافت.
سومین رئیسجمهوری
ایران (آیتالله خامنهای) نیز چون در آستانۀ اتمام دورۀ دوم به رهبری جمهوری اسلامی
ایران برگزیده شدند - و اگرچه به تعبیری باید در شمار رئیسان جمهوری پیشین به حساب آیند (از مهر 1360 تا خرداد 1368) اما به خاطر جایگاه عالی رهبری دیگر به این موضوع اشاره نمیشود.
رابطۀ چهارمین رئیسجمهوری (هاشمیرفسنجانی) هم با حاکمیتی که خود از پایهگذارانِ نخستین آن بود بعد از اتمام دوره در سال 1376 نگسست و در قالب رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و در مقاطعی هم رئیس مجلس خبرگان رهبری ادامه یافت و با عنوان رئیسجمهور زندۀ سابق کمتر شناخته میشد.
در سال 1384 و با آغاز ریاستجمهوری محمود احمدینژاد اما سیدمحمد خاتمی که 8 سال رئیسجمهوری بود دیگر هیچ سمتی نداشت و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هم نشد و برای اولین بار یک رئیسجمهوری سابق را در صحنه شاهد بودیم که نه از دنیا رفته بود چه طبیعی چه با ترور و نه به سفارت و ریاست دانشگاه برگزیده شده بود. نه
ایران را ترک کرده بود و نه به کنج عزلت خزیده بود.
به یاد آوریم که میرحسین موسوی هم از سال 1368 که دوران نخستوزیری او تمام شد (و اساساً این جایگاه در قانون اساسی حذف شد تا سال 1388 که نامزد انتخابات پرماجرای ریاستجمهوری شد) حضوری در مجامع و محافل نداشت اگرچه ظاهراً عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام یا مشاور دو رئیسجمهور (هاشمی و خاتمی) بود اما همین که سیمای او با روی و موی سپید برای خیلیها تازگی داشت یعنی در آن 20 سال در انزوا بوده نه در صحنه.
بعد از بهمن 1389 که دو نامزد معترض به نتایج انتخابات (آخرین نخستوزیر
ایران و رئیس دورههای سوم و ششم مجلس) به حصر رفتند محدودیتهایی برای سیدمحمد خاتمی وضع شد و تجربه فعالیت و حضور و نقشآفرینی سیاسی یک مقام ارشد سابق بیش از آن دوام نیاورد.
محمود احمدینژاد هم که سال 88 بر سر ابقای او آن همه بلوا شد در سال 92 از چشم افتاد و اگرچه عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد اما به عنوان رئیسجمهوری سابق دیگر حضوری پررنگ نداشت اگرچه از دفتر و امکانات برخوردار شد و این شتر در پایان ریاستجمهوری حسن روحانی در 1400 درِ خانۀ او هم خفت و دولت ابراهیم رئیسی با اکراه دفتر و امکاناتی در اختیار او قرار داد.
خود آقای رئیسی به خاطر حادثۀ 30 اردیبهشت 1403 در ورزقان عنوان رئیسجمهور زندۀ سابق را تجربه نکرد تا حالا یک رئیسجمهوری مستقر داشته باشیم و سه رئیسجمهوری زندۀ سابق که دو نفر از آنان طعم ردصلاحیت در سه انتخابات ریاستجمهوری و خبرگان را چشیدهاند.
هر قدر سه رئیسجمهوری سابق و زنده مجال تحرک و فعالیت بیشتری داشته باشند نشان مشهودتری است از گذار به دموکراسی و هر اندازه که بر سه رئیسجمهوری زندۀ سابق سختتر گرفته شود بیم بازگشت برخی مناسبات کهنه بیشتر سایه میاندازد. از این رو فارغ از این که رئیسجمهوری زندۀ سابق سیدمحمد خاتمی باشد که نماد اصلاحطلبی است یا حسن روحانی که به اعتدالگرایی شهره است یا احمدینژاد که برکشیدۀ اصولگرایان بود و سرکشی کرد و بر آنها شورید هر چه در متن باشند و امکانات حقوقی و قانونی را در اختیار داشته باشند به سود ساختار است.
اکنون در
آمریکا چهار رئیسجمهوری سابق درقید حیات و در صحنه سیاسیاند (جیمی کارتر، بیل کلینتون، جرج بوش و باراک اوباما) و از اول بهمن جو بایدن هم اضافه میشود؛ هرچند شاید کارتر خارج شود و بخت با
ترامپ یار بود که از سابق به لاحِق بدل شد. امکانی که برای هیچ رئیسجمهور سابقی در
ایران فراهم نیامد.
با این نگاه قضیه فراتر از آن است که امکاناتی به دفتر حسن روحانی اختصاص یافته یا نه. چراکه سه رئیسجمهور زندۀ سابق
ایران همچنان به مثابه سه نماد از میزان آزادیهای سیاسی با توجه به نوع رفتار با مقامات سابق در تاریخ درازدامن پیش از انقلاب 57 مطرحاند. خاصه این که رئیسجمهوری کنونی وزیر یکی از این سه بوده و از همراهی برخی از وزیران دیگری بهره میبرد و البته نسبتی با یکی از آنان ندارد.