بزرگنمايي:
اخبار محرمانه - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
به یاد آوریم محسن رفیقدوست به جریان راست سنتی تعلق دارد. جریانی که عملاً زیر دست و پای رادیکالها و جوانانشان از نفس افتاده و به محاق رفته و غالب چهرههای شاخص آن نیز یا درگذشتهاند یا اگر باقی ماندهاند از شدت تندرویهای نورسیدههای مدعی همه چیز و همه کس به جریان اعتدال گرویدهاند (ناطق نوری، علی لاریجانی و تازگیها هم محمدرضا باهنر). از این رو در رویکردی معکوس میخواهد خود را رادیکال نشان دهد تا بگوید همچنان در بازی حضور دارد و قابل حذف نیست.
مهرداد خدیر| حالا دیگر نام محسن رفیقدوست تنها ما را به 46 سال قبل و صبح 12 بهمن 1357 نمیبَرَد که نقش رانندۀ امام خمینی در مسیر طولانی فرودگاه مهرآباد تا آرامستان بهشتزهرا را با هدایت آن بلیزر فراموشنشدنی در موجاموجِ جمعیت ایفا کرد چراکه در گفتوگوی اخیر با تارنمای دیدهبان ایران ادعاهایی را طرح کرده که با زبان گفتاری «دود از کلۀ آدم بلند میکند!»
آنجا که از مشارکت یا هدایت یا تأمین مالی 4 ترور سیاسی خارج از کشور سخن گفته و چنان شگفتآور و متنوع که روزنامهنگاری به طعنه نوشت: اگر گفتوگو کمی ادامه مییافت چهبسا مسؤولیت ترور ناصرالدینشاه را هم بر عهده میگرفت و میگفت من به میرزا رضای کرمانی پول داده بودم تا پادشاه قاجار را ترور کند! آن 4 مورد اما اتفاقاً کسانی هستند که کنشگر درجه اول سیاسی به حساب نمیآمدند.
مورد اول شهریار شفیق پسر خواهر شاه و در آذر 1358 در سالی که رفیقدوست نه وزیر سپاه که یکی از موسسین این نهاد بوده است.
مورد دوم ترور ارتشبد غلامعلی اویسی فرماندار نظامی تهران در گرماگرم انقلاب 57 است که مسؤول کشتار 17 شهریور میدان ژاله شناخته میشود و در بهمن 1362 اتفاق افتاد که آقای رفیقدوست وزیر سپاه شده بود اما این وزارتخانه به قصد تأمین تدارکات شکل گرفت و نقش اطلاعاتی و امنیتی نداشت. سومین فقره ترور شاپور بختیار در 15 مرداد 1370است.
هرچند برخی حدس میزنند مراد آقای رفیقدوست ترور نافرجام آخرین نخستوزیر عصر پهلوی به دست انیس نقاش یا اولین ترور باشد نه آن که در اقامتگاه بعدی او به مرگ بختیار انجامید. مورد چهارم هم فریدون فرخزاد -شومن مشهور تلویزیون پیش از انقلاب- و به تعبیر آقای رفیقدوست «همون قرتییه!»
این فقره آخر هم در مرداد 1371 اتفاق افتاد و زمانی که وزارت سپاه دیگر وجود خارجی نداشت و رفیقدوست هم رئیس بنیاد مستضعفان شده بود. اگرچه او قبل از اتمام جنگ جای خود را در وزارت سپاه به علی شمخانی داده بود.
قصه 4 قتل سیاسی با ادبیات خاص خود حاج محسن از این قرار است: «ما تیمی در آنجا داشتیم اویسی، پسر اشرف، قرتیه (فرخزاد)، بختیار و... همه اینها را تیمهایی که آنجا بودند. معمولاً بچههای باسک (اسپانیا) مأمور اجرا میشدند، اینها را میزدند و دیگر هیچکی به هیچی…اصلاً ما آنجا (باسک اسپانیا) رفتیم. اینها (گروه جداییطلب باسک) آدمهای جنگجویی هستند. ما گفتیم میخواهیم چنین آدمی را ترور کنیم. گفتند: اینقدر میگیریم. روحانی مصری در آلمان بود که رفیق آنها بود. ما پول را پیش او گذاشتیم گفتیم اگر زد به او بده.»
در این چند روز که از سخنان محسن رفیقدوست میگذرد سه نوع تکذیبیه صادر شده است.
یکی از سوی دفتر خود او از این قرار: «...آقای رفیقدوست درسنوات گذشته جراحی مغز با عوارض گسترده انجام داده و ممکن است برخی خاطرات و اسامی را به اشتباه به خاطر آورد به هر صورت اظهارات مطرحشده به لحاظ حقوقی و تاریخی قابل استناد نمیباشد....
با توجه به بیماری قبلی ایشان و زمان طولانی مصاحبه، مطالب طرحشده در بخش پایانی فاقد اصالت و استناد حقوقی، تاریخی و بینالمللی است و رسانۀ منتشرکننده هم باید به این موارد پیش از انتشار توجه میکرد...
با توجه به وضعیت سلامت سردار رفیقدوست پس از عمل جراحی، زمان طولانی مصاحبه و گستردگی مباحث طرحشده صحیح نیست، فقط روایت رسمی درباره وقایع طرحشده قابل تایید است...
برخی قتلها مانند قتل فریدون فرخزاد ارتباطی با دوران مسئولیت آقای رفیقدوست ندارد.»
به بیان دیگر اگر مصاحبه کوتاه بود و طولانی نمیشد جور دیگری روایت میکرد و لابد این هم از عوارض آن عمل جراحی مغز است!
با این حال در تأیید فقره آخر ذکر شده در بیانیه دفتر و در واقع تکذیب آنچه گفته شده خبرگزاری نزدیک به نهادهای نظامی نقل قولی از حسین دهباشی آورده که در آن یادداشت و در سال 1397 نوشته است: «احتمالاً فریدون فرخزاد به دست سازمان درفش کاویانی به رهبری منوچهر گنجی کشته شده است.»
آقای دهباشی معتقد است: «فرخزاد که از همکاری درفش کاویانی و مجاهدین خلق با رژیم بعث عراق در جریان جنگ با ایران شوکه شده بود، علیرغم مخالفت با رهبران جمهوری اسلامی تصمیم گرفت به ایران بازگشته و علیه فرقه رجوی افشاگری کند.»
دهباشی همچنین مینویسد: منوچهر گنجی البته نقش درفش کاویانی را در قتل فرخزاد نمیپذیرد، اما درگفتوگو با وی بهصراحت از تغییر علنی ظاهر و رفتار فرخزاد در اواخر عمر و حتی روابط پنهان او با سفارت ایران در آلمان و قصدش برای بازگشت میگوید.
در موضوع ادعایی دیگر هم احمدعلی مسعودانصاری- از اعضای دربار پهلوی- در مصاحبهای در سال 1399 قتل تیمسار اویسی را گردن رژیم بعث عراق میاندازد و قتل شهریار شفیق (فرزند اشرف پهلوی و افسر نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی) را با اسرائیل مرتبط میداند.
این خبرگزاری در عین حال میپرسد: «اگر بر فرض صحت این ادعاها، مسئولیت ترور این افراد در خارج از کشور با آقای رفیقدوست بوده، بلاشک چنین موضوعی جزو مسائل محرمانه و دارای طبقهبندی فوقسری به شمار میرود و باید پرسید آیا این اسناد از حالت طبقهبندی خارج شده یا نه؟ و اگر خارج شده، کجاست و چرا انتشار عمومی پیدا نکرده است؟ کدام دستگاه مجوز اعلام این مطالب را به آقای رفیقدوست داده است؟ آقای رفیقدوست از طرف چه کسی مسئولیت این کار را برعهده گرفته است؟»
پرسش دیگری که خبرگزاری اصولگرا میتوانست بپرسد و عامدانه و آگاهانه مطرح نکرده این است که اگر همین مضامین را روزنامهنگاری در گزارشی ولو در حد احتمال بر زبان یا قلم جاری میکرد رسانههای اصولگرا آیا خواستار برخورد نمیشدند؟
عجالتاً هرچند به شکل رقیق خواستار ورود مدعیالعموم شدهاند تا مثل فقرات دیگر شواهد بطلبد اما طعنهای هم چاشنی کرده و آوردهاند که یادآور ضربالمثل مشهور است که اگر بیل زن بودی باغچۀ خودت را بیل میزدی و آورده است: «اگر فردی آنقدر باهوش و محاسبهگر بوده که توانسته چنین اقدامات پیچیدهای را انجام دهد و در کار نتوانست بنیاد مستضعفان را اداره کند و عزل شد و در کنار آن توانسته چندین سال همه این اتفاقات را مخفی و مکتوم نگاه دارد، طبیعتاً نمیتواند اینقدر همزمان جاهل هم باشد که به انتشار علنی این مسائل هم اقدام کند؛ این موضوع خود تردید در صحت سخنان رفیقدوست را مضاعف میکند!»
دربارۀ چرایی رفتار محسن رفیقدوست گمانههایی مطرح است و این یادداشت بیآنکه بخواهد یکی را بر دیگران برتر نشاند یک فقره را پررنگتر و محتملتر میداند. همان که برای ایضاح از مسعود کیمیایی و ماجرای شستن فروغ مثال آوردهام.
احتمال نخست این است که آقای رفیقدوست خواسته در دفاع از جمهوری اسلامی پیرانهسر کاری انجام دهد اما دوستییی از جنس خاله خرسه از کار درآمده و اسباب دردسر شده و یار شاطر دیروز بار خاطر امروز شده است!
احتمال دوم همان که در بیانیه دفتر رئیس پیشین بنیاد مستضعفان ذکر شده است. منتها همانگونه که شهادت خادم برای مخدوم در دادگاه بیاعتبار و فاقد وجاهت است اینجا هم نمیتوان از اینان پذیرفت مگر آنکه پای پزشک او به میان بیاید درحالیکه در این صورت مصداق افشای اسرار بیمار است و یگانه راه این است که قاضی ارجاع دهد و بعید است سروکار حاج محسن به محکمه بیفتد.
احتمال سوم اینکه واقعاً این کارها را انجام داده والبته نه در سطوحی که نقل کرده و اصطلاحاً پیاز داغ قضیه را زیاد کرده. شاید هم چون سن او بالا رفته میخواهد به تعبیر خود برای آخرت خود توشهای بیندوزد با تعبیر «خدا قبول کند» هرچند کشتن آدمها بدون محاکمه نسبتی با باورهای مذهبی ندارد و در قضاوت دربارۀ فرد چهبسا اثر منفی داشته باشد.
کافی است به یاد آوریم سالها قبل (آذر 1389) که هنوز جراحی مغزی هم انجام نداده و صاحب سمت و مسؤولیت بود، خاطرهای از قتل یک مأمور ساواک نقل کرد از این قرار: «غروبی داشتم میرفتم توی خیابان صاحب جمع، هوا تازه تاریک شده بود. دیدم این ساواکی دارد از بالا میآید طرف پایین. معلوم هم هست که مست است. خلاصه دنبال او رفتیم و خانهاش را توی آن خیابان، که معروف بود به چهارراه سوسکی یاد گرفتیم. یکی دو بار دیگر من او را دیدم بعد دیگر اصلاً تصمیم گرفتم که یک بلایی سر این بیاورم. البته خیلی هم نامنظم میآمد. معمولاً شبها ساعت 9/30-10 میآمد میرفت خانهاش. یک جلسه رفته بودم مشهد خدمت حضرت آیتاللهالعظمی میلانی. داستان را به صورت کلی برای ایشان [گفتم] که یک همچین شخصی این جوری کرده و اگر که مثلاً این دست حاکم اسلام بیفتد، با این چکار میکنند؟ ایشان فرمودند: اینجور اشخاص مهدورالدم هستند، اینها ظلمه هستند، اینها عمله ظلم هستند. بعد از چند وقت موضوع را به صورت بازتری خدمت مرحوم آیتالله مطهری عرض کردم. بعد به طریق دیگری این جریان را خدمت حضرت آیتالله مهدویکنی – که الحمدلله در قید حیات هستند [در زمان مصاحبه] و خدا ایشان را طول عمر بدهد – عرض کردم. از حرفهای هر سهتای اینها دریافتم که این آدم، کشتنی است. توی یک جلسهای موضوع را به مرحوم اندرزگو گفتم؛ اندرزگو گفت: همه اینها کشتنی هستند، اما کاری نکنید که مثلاً بهخاطر این گیر بیفتی چون ما اگر قرار باشد که گیر بیفتیم، بگذار برای کارهای بالاتر گیر بیفتیم که انشاءالله خدا قبول کند. یک شبی که بهشدت باران میآمد، شاید یکی از شبهایی بود که توی تهران کمتر آن جور باران میآید. البته من چند شبی کشیک او را کشیدم با یک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که این مست نباشد. بالاخره او، از ماشین پیاده شد، میخواست برود خانهاش. من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این، او افتاد و یک هفت هشت تا چماق دیگر هم زدم توی سر و کله این و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم. فردای آن روز شایع شد که یک جنازهای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده و انشاءالله خدا قبول کند.»
احتمال چهارم این است که همواره دوست داشته مهمتر و جدیتر از آنچه بوده جلوه کند و به اصطلاح امروز «نمود» او بیش از «بود» باشد. کما این که از یک نشست با معمر قذافی رهبر سابق لیبی قصههایی مفصلتر از آنچه در عالم واقع رخ داده ساخته و پرداخته باشد.
احتمال پنجم این که به یاد آوریم محسن رفیقدوست به جریان راست سنتی تعلق دارد. جریانی که عملاً زیر دست و پای رادیکالها و جوانانشان از نفس افتاده و به محاق رفته و غالب چهرههای شاخص آن نیز یا درگذشتهاند یا اگر باقی ماندهاند از شدت تندرویهای نورسیدههای مدعی همه چیز و همه کس به جریان اعتدال گرویدهاند (ناطق نوری، علی لاریجانی و تازگیها هم محمدرضا باهنر). از این رو در رویکردی معکوس میخواهد خود را رادیکال نشان دهد تا بگوید همچنان در بازی حضور دارد و قابل حذف نیست.
احتمال ششم هم این نگران اتفاقی باشد و بخواهد پیشگیری کند خاصه هر چه سن بالاتر میرود شک و تردیدها فزونی میگیرد.
حالت هفتم اما شبیه همان فرضیه است که دربارۀ ادعای مسعود کیمیایی بر سر شستن پیکر فروغ فرخزاد در غسالخانه مطرح شد. چراکه کارگردان شهیر ایرانی در آن زمان شهرتی نداشت و چرا باید میان او به عنوان مرد غریبه و زن متوفا صیغه محرمیت خوانده میشد و اگر قرار بر این بود چرا با خود غسال مرد نه و تردیدهای دیگر. از جانب دیگر دروغی نبود که بر اعتبار کیمیایی بیفزاید.
همان موقع نوشتم ذهن او آنقدر درگیر سینما و خیال است که واقعیت و تخیل را در هم آمیخته و در واقع آنچه گفته را در ذهن ترسیم کرده و دوست داشته آنگونه میبود. اما آن سخن هزینهای برای دیگران نداشت و تنها خود کارگردان را در مظان اتهام بیان کذب مینشاند و از این حیث دوستداران او افسوس خوردند و کافی است مقدمه شگرفی که بر کتاب در دست انتشار مظفری ساوجی نوشته را بخوانید تا ببینید قدرت تجسم و تخیل و پیوند او با ادبیات تا چه اندازه است تا نیاز به جعل آن داستان نباشد.
در آنچه آقای رفیقدوست گفته اما به نظر میرسد توهم به جای تخیل نشسته و هر قدر تخیل ستودنی و رشکبرانگیز است توهم حیرتزاست و راهی به دهی نمیبرد. تا همین جا تنها خوراکی برای رسانههای فارسیزبان خارج از کشور تهیه شده و البته کل مسؤولیت خوشبختانه با گوینده است و این انتظار که رسانه دربارۀ اظهارات کسی که در دهه 60 وزیر سپاه و در دهه 70 رئیس بنیاد مستضعفان بوده راستیآزمایی کند بلاوجه است.
در این میان وجه نگرانکننده این است که کسانی قطعات مختلف این پازل را کنار هم بچینند و به مثابه تأییدیهای برای مدعای خود ارائه کنند و در این وانفسا که رابطه با اروپا میتواند مفری برای ما باشد این روزنه را هم ببندند.
بازار ![]()
لینک کوتاه:
https://www.akhbaremahramaneh.ir/Fa/News/1341160/