بیروت، جهانی دیگر؛ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست!
تحلیل ویژه
بزرگنمايي:
اخبار محرمانه - اعتماد /متن پیش رو در فرارو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
بخش دوازدهم سفرنامه مهاجرانی به لبنان
سید عطاءالله مهاجرانی-روزدوم- روز یکشنبه 15مهر ماه| تصویر جوان لبنانی قربانی عملیات تروریستی موساد و خانوادهاش به ویژه دختران بسیار زیبا و نازنینش در ذهنم زنده است. در حکمت گفتهاند که تصویر امر واقع در ذهن آثار خارجی ندارد. مثلا تصویر آتش در ذهن، ذهن ما را نمیسوزاند. چنین است اما آثار معنوی که دارد! نگاه دختر کوچک سه تا چهارساله که دستش در دست سالم پدر بود؛ آتشی بود که ذهن را میسوزاند. این آتش با فروغ تابنده مضاعفی در ذهنم شعلهور شد. در تلویزیون المیادین فیلمی از مجاهدان حزبالله را در سنگرهای جنوب نشان میداد. رزمندهای دستش روی ماشه مسلسل بود. با انگشتان قلم شده و باند پیچی شده دستی که انگشت اشاره سالمش روی ماشه بود! از قربانیان عملیات پیجر بود. در صحنه بود. ایمان را نمیتوان با انفجار از صحنه راند. شکل نهایی حذف همان شهادت است. مرغابی را که نمیتوان از توفان ترسانید. مرغان هوا که داستانشان چیزی دیگرست:
گر سیل دریا پر شود / هر موج چون اُشتر شود
مرغان آبی را چه غم/ تا غم خورد مرغ هوا
شهید، حیاتی دیگر و حضوری موثرتر در جامعه بین خانواده و ملت و کشور خود پیدا میکند. سخن بر سر تاثیر امر خارجی در دنیای ذهن بود. آتشی که میسوزاند. اگر آتش در دنیای خارج و در واقعیت شعلهاش به مرور زمان فرو مینشیند و خاموش میشود؛ این شعلهها و شعله شهادت و شعله نگاه دختر سه، چهارساله رزمنده حزبالله با گذار زمان فروزانتر میشود، به همه زندگی او معنا میبخشد. و در دامان او به عنوان مادر فردا که این روزها را دیده است، مجاهدانی با ایمانی درخشنده و عزمی استوار تربیت خواهند شد. این آتش نامیراست و «آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست!» سهراب سپهری همین حالت را یعنی تاثیر عین بر ذهن و تاثیر معنا بر جسم را با کلمه نقاشی کرده است:
و یک روز هم در بیابان کاشان / هوا سرد بود / و باران تندی گرفت / و سردم شد / آنگاه در پشت یک سنگ/ اجاق شقایق مرا گرم کرد...
حسین میگفت: انفجار پیجرها بیروت را شبیه فیلمهای آخرالزمانی (آرماگدون) کرده بود. هزاران نفر با چشمان آسیب دیده، کره چشم که از حدقه بیرون جسته و روی صورت آویخته مانده است. انگشتان قلم شده. پیشانی شکافته و خُرد شده، چهرههای متلاشی، جلو بیمارستانها با خانوادههایشان جمع شده بودند. نمیتوان چنین تصویری را تصور کرد…ماورای خیال بود.اسراییل میخواسته است انتقام شکست از حزبالله در جنگ تابستان 2006 را بگیرد.
در نماز هم تصویر جوان در برابرم ایستاده بود. بمباران ضاحیه، شهادت سید حسن نصرالله. صدای سید حسن در گوشم. در سه دیداری که با او داشتهام. تابش خنده روشنش و طنین موسیقای آوای گرمش... و خاک سرخ برجای مانده از بمبارانها در ضاحیه که دیر هنگام فردا شب میبینم. نگاهی به دریا که خاکستری- نقرهای است انداختم. ساعت موبایلم را کوک کردم. روی ساعت 7 و 50 دقیقه! اکنون ساعت شش است. بایستی به پیرمرد چشمپزشک پیام بدهم. چرا نامش را در دفترم یادداشت نکردهام؟
مبادا شخصیتها در یادداشتهایم مثل رمان کوری نوشته ژوزه ساراماگو شود. (هر وقت گفته میشود مردم ایران کم کتاب میخوانند من کتاب کوری ساراماگو را مثال میزنم. بیش از 300 هزار نسخه از این کتاب در ایران با ترجمههای مختلف و چاپهای متعدد و متنوع منتشر شده است.) هر کدام از شخصیتهای رمان رشکبرانگیز! ساراماگو را فقط با نشانهای میشناسیم. پزشک، همسر پزشک، دختری با عینک دودی، مرد نابینای مسلح، پیرمردی با چشمبند، پلیس، نویسنده… هیچکدام نام و فامیل ندارند. به دوست چشمپزشک پیام میدهم که امروز صبح برای راهنوردی کنار ساحل نمیآیم. به طرابلس میروم. در موبایلم با همین نشانی چشمپزشک لبنانی شمارهاش را ثبت میکنم.
خبرهای کوتاه را از المنار میبینم. همینطور که میان تخت افتاده بودم. به روایت مرحوم آقای روزبه بنیانگذار دبیرستان علوی: « الدراز نصف الخواب!» و به قول مرحوم مادرم هوشم برده بود! با صدای زنگ موبایل بیدار شدم. در رستوران هتل همچنان روحانی لبنانی و همسرش حضور دارند و خبرنگار ژاپنی.
مهدی پیام داده که ساعت 9 به طرابلس میرویم. مهدی میگوید به منطقه «قری الخمس» میرویم. در ناحیهای مسیحینشین پنج روستای شیعه وجود دارند. محمد آقا جوان متدین و با صفای ایرانی که داماد لبنان شده است، محمد آقا در همان منطقه زندگی میکند. پدر خانم او راهنمای ما در ارتفاعات طرابلس میشود. ارتفاعاتی بسیار زیبا و سرشار از جنگلهای صنوبر و سدر و سرو و زیتون. درختها و جنگلها در لبنان لطیفتر از انواع مشابهشان در دیگر کشورهاییاست که دیدهام. گویی این درختان در دیگر کشورها شبیه کتان یا کرباس و در لبنان از جنس پرند و پرنیان است. خاطراتم از طرابلس پرشتاب در ذهنم تداعی میشود. در دانشگاه بلموند سمینار یک هفتهای برگزار شده بود. مطران (اسقف) جرج خضر مسوول سمینار بود. من در عمرم روحانیان مسیحی زیاد دیدهام. با آنها مأنوس و همدم و هم سخن بودهام. کتاب مقدسم که بیش از شصت سال است همراهم بوده و هست و از جمله کتابهای بالینی من است! هدیه کشیش خداوردیان است که وقتی دهسالم بود، در روستای ارمنی نشین حُمریان که همسایه مهاجران بود به من هدیه داد. هر هفته مزموری از مزامیر و غزل غزلهای سلیمان و آیاتی از انجیل به ویژه انجیل یوحنا و مکاشفه یوحنا را میخوانم. خواندن مزامیر و غزل غزلها به زبان عبری حلاوت و جذابیت دیگری دارد. شعر با موسیقی همدم و همسرشت و یگانه است. اقبال لاهوری که سروده است: «شعر روح موسیقی و رقص پیکر آن است!» یعنی اصالت با موسیقی است. پیامبر هم در پاسخ به حارث بن هشام که پرسیده بود: چگونه وحی را دریافت میکنی؟ از آوای وحی تعبیری موسیقایی دارند: « گاه وحی را مانند طنین آوای زنگ میشنوم!» (1)
تفسیر کنزالدقائق ج 13 ص 499) جورج خضر معزز که فروغ ایمان از چشمانش میتابد و طُمانینه جانی قرار یافتهاش به شما آرامش میبخشد. اکنون بیش از صد سال دارد و ایام خلوت خود را میگذراند. متولد 8 جولای 1923 است. اگر بخواهید فرهنگ لبنان را دقیق و درست بشناسید، یکی از کلیدهای فهمش مطران جورج خضر است. در دانشگاه بلموند در سال 1384 به من گفت: «ما مسیحیان لبنان دینمان مسیحیت، اما زبان و فرهنگمان اسلامی است.» بدیهی است مهمترین رکن یا کانون فرهنگ زبان است. این تلفیق و همامیزی در کتاب سرنوشتساز و غبطه برانگیز « پیامبر» نوشته جبران خلیل جبران مشهود است. در همان نخستین سطر او از مصطفی سخن میگوید. نام کتاب پیامبر است و در متن هم به پیامبر اشاره میکند. پیامبری که نامش مصطفاست. مصطفی صفت مشهور پیامبر اسلام است. چنان که جلالالدین بلخی سرود:
مصطفی را وعده داد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق!
و اقبال لاهوری با همان خرد ناب و سوز مسلمانی که جانش را آتش زده بود:
چون به نام مصطفی خوانم درود/ از خجالت آب میگردد وجود/ حق همی گوید کهای مغرور غیر / در درون سینهات بتها چو دیر/ تا نداری از محمد رنگ و بو / از درود خود میالا نام او!
از بیروت تا طرابلس حدود 85 کیلومتر است و یک ساعتی به طول میانجامد. فراز و فرود راه و چشمانداز مدیترانه از ارتفاعات، بسیار زیبا و دلپسند است. به دلیل آب و هوای معطر و دلپذیر بسی زیباتر از سوییس! دریای نقرهای و آبی آسمان و جنگل سبز هر جا که باشد جذاب است! مهدی رانندگی میکند. همزمان هر دو موبایلش را چک میکند. گاه با من هم حرف میزند. من تحفظ دارم که کمتر حرف بزنم! ملاحظه کاری یا محافظهکاری دهه هفتاد عمر، که مبادا حواس مهدی با حرفم پرت شود و تمرکزش را در رانندگی و نیز ارتباطات بیانقطاع از دست بدهد. رانندگیاش ماجراجویانه و نگرانیساز نیست. دقیق و هوشمند است. تکیه کلامش هم « بِاذنالله!» است. این تکیه کلام فقط حرف یا لقلقه زبان نیست. گواه عاشق صادق در آستین باشد! همینجا بگویم من در دهه اخیر با نسلی از جوانان که در دهه سی عمر خود بودند و اکنون در دهه چهل هستند، آشنا شدهام. اکنون تکموجهای موی سپید به سر و صورتشان نشسته است. مشغول مصرف نقد جوانیاند. در لابلای ریش خوشحالت مهدی که شبیه ریش هوشیمین است و قاب چهره او را کشیده و فیلسوفانه نشان میدهد، یورش آورده است! این جوانان نه انقلاب را دیدهاند و نه جنگ را و نه امام خمینی را. اما ایمان و عاطفه و بلوغ حمیت خردمندانه و ایثارشان در دفاع از انقلاب و نظام و عشقشان نسبت به امام خمینی از نسل ما پر شورتر عمیقتر و اثرگذارتر است. از کنار ساحل رو به شمال میرویم. در ذهنم تاریخ طرابلس مثل موسیقی متن فیلم جاری است. نام طرابلس ریشهای یونانی دارد. تریپولیس یا تریپولی. یعنی سه شهر! این واژه عربی شده و موسیقی خوشآهنگی پیدا کرده است. در کتاب البلدان یعقوبی (در گذشته 258 هجری قمری) دیده بودم که برای تمییز بین طرابلس شام و طرابلس غرب یا امروزه طرابلس لیبی گاه از یک همزه اضافی استفاده کرده است! این نکته مورد توجه یاقوت حموی (626- 574 هجری قمری) در دانشنامه جغرافیایی معجمالبلدان قرار گرفته است. «تری»، تبدیل به «طرا» و با استفاده از حرف پ پولیس که ب شده « طراب» شکل گرفته است. طراب انگار همان طرب است! طرابلس دومین شهر بزرگ و پرجمعیت لبنان است. از این شهر به عنوان مرکز یا پایتخت شمال نام میبرند. شهر بسیار پرماجرایی است و تاریخی درازآهنگ و غنی و داستانی پر آب چشم داشته و دارد. ناصرخسرو در عصر فاطمیان مصر در سال 438 هجری به طرابلس سفر کرده است. حدود سیصد سال پس از ناصر خسرو ابن بطوطه به طرابلس آمده، سفر ناصر خسرو گذرا بوده است.چنان که شیوه ابنبطوطه چنان که شیوه پسندیده او در سفرهاست مدتی در طرابلس زندگی کرده است. برای ابنبطوطه سفر همان معنای زندگی است.روایت هر دو خواندنی و پرنکته است. ناصر خسرو در سفرنامه نوشته:
«و آنجا کاغذ نیکو سازند مثل کاغذ سمرقندی، بل بهتر، و این شهر تعلق به سلطان مصر داشت، گفتند سبب آنکه وقتی لشکری از کافر روم آمده بود و این مسلمانان با آن لشکر جنگ کردند و آن لشکر را قهر کردند، سلطان مصر خراج از آن شهر برداشت و همیشه لشکری از آنِ سلطان آنجا نشسته باشد، و سالاری بر سر آن لشکر، تا شهر را از دشمن نگاه دارند، و باجگاهی است آنجا که کشتیها، که از اطراف روم و فرنگ و اندلس و مغرب بیاید، عشر به سلطان دهند، و ارزاق لشکر از آن باشد، و سلطان را آنجا کشتیها باشد که به روم و صقیله و مغرب روند و تجارت کنند، و مردم این شهر همه شیعه باشند و شیعه به هر بلاد مساجد نیکو ساختهاند» البته در دائرهالمعارف اسلام چاپ لیدن از قول ناصر خسرو روایت کرده اکثریت شیعهاند! تمام را اکثریت خواندهاند.(2)
شیعیان شامات از جمله طرابلس یک بار توسط ایوبیان قتل عام شدند و بار دوم توسط عثمانیها. از جمله مشهورترین این قتلها قتل شهابالدین سهروردی شیخ شهید است. ملک ظاهر فرزند صلاحالدین ایوبی به توصیه پدر و با سعایت فقیهان متعصب دربارش، سهروردی را با اتهام بددینی و کفر در سال 567 هجری قمری درزندان حلب کشت. در حالی که عمر سهروردی هنوز به چهل سالگی نرسیده بود.
ابن بطوطه در سال 1326 میلادی به طرابلس سفر کرده و هشت ویژگی ممتاز برای طرابلس بر شمرده است: « یکی از ارکان شام است . از شهرهای بزرگ و پر رونق، شهری که رودخانهها در آن جاری است، شهر در آغوشبوستانها و جنگلها شهر را فراگرفته است . سرشار از برکت همیشگی است که از زمین میجوشد. دریا با لطف طرابلس را در بر گرفته است. بازارهای عجیبی دارد و دامنهها و دشتهای حاصلخیز.» (3)
یعقوبی در البلدان. طرابلس را با همزه به صورت «أطرابلس» نوشته است. دو نکته مهم در البلدان دیده میشود. ایرانیان، به روایت یعقوبی «قوم فارس» در طرابلس زندگی میکردهاند؛ بیشترین جمعیت طرابلس ایرانیان بودهاند. بندر طرابلس ظرفیت پهلوگیری هزار کشتی را داشته است. به منطقه قریالخمس رسیدهایم. سید محسن اسلامینسب مستندساز را با دستیار و فیلمبردارش محمد آقا را میبینیم. محسن جلیقه سربی- نفتی با نشانی درشت «پرس» با حروف کاپیتال انگلیسی پوشیده است. واژهای که کژتابی دارد. هم به معنای مطبوعات است و هم فشار! این جلیقهها و روزنامهنگاران و گزارشگران از نظر ارتش اسراییل نه احترامی دارد و نه مانع قتل خبرنگاران و روزنامهنگاران شده است. آنان به دلیل روایت قتل عام مردم فلسطین و ثبت وقایع به عنوان دشمن تلقی شده و میشوند. چنان که بیش از صد و شصت نفر خبرنگار و گزارشگر در فلسطین و جنوب لبنان توسط ارتش اسراییل کشته شدهاند. برخی خبرنگاران مانند گزارشگر فلسطینی اهل غزه؛ وائل دحدوح تقریبا تمام خانوادهاش کشته شده است. او خود بر جسد همسر و فرزندانش نماز میت خواند. بحمدالله سید محسن و محمد آقا از گزند حوادث لبنان محفوظ ماندهاند. همین دیروز چابهار بود! محمد دوست مهدی ما را پیدا میکند. موبایل شبکه آسان و معمول یافتن دوستان است و نیز شبکه یافتن قربانیها توسط پهپادهای اسراییلی با همکاری گوگل و واتساپ و آنچه نامش را نمیدانیم اما در شبکه و سر پنجه آشکار و نهان تورهای شکار اطلاعاتیشان اسیریم. مثل عملیات پیجر. به خانه محمد میرویم. خانه کوچک و مدرن و آراسته است. محمد و همسر لبنانیاش با محبت و صفای تمام از ما پذیرایی میکنند. از جمله با شیرینی لبنانی، باقلوا و کنافه، که در این روزهای تلخ، طعم دیگری دارد و نشانهای که:
«زندگی میدود خواه و ناخواه!»
پدرخانم محمد از راه میرسد. دیگر تمام روز از جمله تا مرقد جبران خلیل جبران و تا رستورانی در طرابلس به صرف غذای خوشگوار و کامل! او راهنمای ماست. ذهنش سرشار از نکته و تحلیل و شناخت دقیق موقعیت لبنان در این روزگارست.
ادامه دارد.
پینوشت:
1- تفسیر کنز الدقائق ج 13 ص 499
2- Encycyclopedia of Islam, Leiden, Brill, vol 10, P 215
3- رحله ابن بطوطه، آکادمیه المملکه المغربیه، ج 1ص 256 (کتابخانه مدرسه فقاهت)
https: //lib.eshia.ir/40560/1/3
لینک کوتاه:
https://www.akhbaremahramaneh.ir/Fa/News/1313554/